چگونه یگان صابرین مرا نجات داد ؟ قسمت دوم
به دنیای جنگ افزار3 خوش آمدید

 

چگونه یگان صابرین مرا نجات داد ؟ قسمت دوم یکشنبه بیست و دوم مرداد 1391 22:36

عرض درود و سلام خدمت مجاهدین صابرین

 

همونطور که در قسمت قبل گفتیم ، ما به وسیله اطلاع رسانی مناسب خانواده و دوستان همرزم شهدای صابرین به اطلاعات بسیار جالبی از زندگی تا شهادت چندین نفر از نیروهای عملیاتی سپاه در یگان صابرین دسترسی پیدا کردیم.

خوب حقیقتش برای من که از بچگی عشق کتاب های دفاع مقدس بود و عشق نظامی گری بودم، در سالهای کنونی بسیاری مفاهیم در سپاه عوض شده بود یه جورایی به قول حاجی بخشی یه زمانی آدم لباس سپاهی میدید دوست داشت بگیره ش بغل خود سپاهی رو که دیگه هیچی ولی بعد جنگ انگار.... یعنی به نظرم دیگه کسی اهل جنگ و شهادت و ... تو خیلی از ارکان نیروهای مسلح نیست .. نه فقط اونجا بلکه همه جا و هرکسی به قول معروف شیوه برنج خوری رو پیش گرفته و اصولا دیگه مملکت به قول معروف توسط خدا گردونده میشه !

اما خیالی خام بیش نبود چرا که با دیدن کسانیکه در اوج بی نیازی مالی و داشتن یک شغل آرام میتونند مثل خیلی از هم قطاران شون قید و بند دنیای اخروی رو بزنند و در دنیای کنونی زیست کنند به جاش رفتند در عملیاتی ترین یگان حال حاضر سپاه ( فکر کنم بعد سپاه قدس !) جون خودشون رو برای اهداف این نظام و این مملکت کف دست بزارند و به عشق شهادت برن ، شدیدا ضربه و شوک روحی مثبتی خوردم که سبب شد زمزمه های که درون ذهنم شروع شده بود تا برگردم از دنیای ضلالت باری که جز افسردگی و حسرت و آه و افسوس چیزی برام نداشت تبدیل به فریادهایی بشه که تیر خلاص ش نهایتا در شهادت سردار تهرانی مقدم بر بدن آلوده مون خورد .

دیگه اون شخصی که خودشو ادیب میدونست مرد ... و کسی دوباره زاده شد که نه مثل دوران نونهالی و نوجوانی ش پیرو راه حق ولی خام و نه مثل انتهای نوجوانی و جوانی ش در ضلالت اما با تجربه بود ، شدیم معجونی از هر دو ولی چون هنوزم میدونستیم راه درازه و تازه گردنه های نیمه صعب رو رفتیم پس باید کاری میکردیم و اون کار تحقیق بسیار زیاد و البته اینبار باز کردن چشم دل و فهمیدن حرف دل شهیدانی بود که بارها وصیت نامه شون رو خونده بودم از بچگیم تاکنون ولیکن زیاد برامون جلب توجه نمیکرد.

اینبار با دقت زیاد نشستیم زندگی شهید جعفرخانی شهید موسوی شهید بابایی زاده شهید صفری تبار شهید محرابی پناه شهید بریهی شهید منتظرقائم شهید امیدپور شهید غفاری شهید یوسف نژاد شهید رضایی و شهدای موشکی سپاه به خصوص شهید تهرانی مقدم رو مرور کردیم.

نه اینکه یادمون رفته باشه متوسلیان کی هست همت کی هست ... نه ، اتفاقا اونا رو هم بازمجددخوانی کردیم ولی اینبار با لطف مستقیم شهدایی که نمیدونم میدونند چقدر گنه کارم و خدا ابرومونو چقدر حفظ کرده ولی میدونم خیلی بهشون مدیونم بابته اینکه حداقل علی الحساب از خیلی عقاید گنه بارم باعث شدند برگردم.

همیشه به یادشون بودم از لحظه تولد مجددم و هستم ، گهگاهی خیلی خیلی زیاد گهگاهی ازشون دور میشم به خاطر گناهانم ولی میدونم طناب اهل بیت حلقه حلقه تا پایین میاد ، باید از پایین شروع کرد رسید به ائمه ، در این راه کمک رسان ما همین شهدا هستند.

برای خیلی ها شاید شهدایی دیگر بوده باشند ولی میدونم برای من شهدای یگان صابرین نجات بخش ترین نجات بخش ها بودند که با تیر خلاص شهید تهرانی مقدم منو به اوج رسوندن تا به حلقه و گردنه ی بعدی صعب العبور وارد بشم ...

مثل خیام نبودیم که تا مرحله حیرت و شک به دنیا رسید ولی دیگه بالاتر نرفت بلکه مثل مولوی و ... داریم میشیم ( در مقیاس ابسیلون ترشون !) که با عنایاتی که خدای متعال بهشون نشون داد رد میشن از گردنه ها

 

به امید گردنه ی آخر ، رسیدن به وصال محبوب ، در کنار یارانی که صابرینی هستند ...

 

شهید صمد امیدپور ( نفر عقب با کلاه سیاه) ، شهید محمد غفاری

مدت زیادی این عکس بک گراند مرورگرم بود ، حس بسیار عجیبی بهم دست میده این عکس رو میبینم البته تصاویر که بسیار زیاد هست از این دست و ذخیره زیاد داریم ولی این عکس فوق العاده س

وقتی نگاشون تو نگاهم میافته چشام تو چشاشون میافته دلم میخواد یک گلوله بزنم تو مغزم خودمو راحت کنم از شرمزدگی و خجالت ... یا نه دوست دارم سپاه برعکس ارتش بزاره ما به عشق مون از بچگی تا الان برسیم با قدم گذاشتن جای پای این عزیزان ... یا نه دوست دارم برای همه بگم هنوز شهید زنده س هنوز مفهوم شهادت زنده ست ... یا نه .... یا نه ... یا نه ... وای که چقدر حرف دارند این عکسا

شاید جالب باشه این خاطره رو از شهید غفاری با هم مرور کنیم :

آمد پیش من و گفت«آقا مهدی به یک شرط می خواهم برم سپاه»

گفتم:«شرط؟»

گفت:«شرطم اینه که من را بفرستید جایی که سختیش زیاده!»

مصاحبه اش هم با خودم بود ،توی مصاحبه خیلی اذیتش کردم...

هی بهش می گفتم تو برای کار آمدی و آمدی اینجا که حقوق بگیری...

اما او محکم روی حرفش ایستاده بود

که حتما باید به جایی مامور شود که سختیش زیاد باشد!

مصاحبه قبول شد و دو باره آمد پیشم که جور کنم برود نیرو ویژه!

گفتم:« تو از کجا فهمیدی که اصلا نیروی ویژه ای هست؟»

دیدم رفته است و تحقیق کرده است که این نیروها عملیات بیشتری دارد

و تصمیم گرفته بود که برود نیرو ویژه...

آخرش هم رفت،وشما بدانید که نیروی ویژه آخرش هم شهادت است...

 

اینو در نظر بگیرید با تلاشی که من برای فهمون مفهوم نیروی ویژه کردم برای کسانیکه مسئول این مساله هستند و همه ش میگفتند دلت خوشه ... فلان بهمان .... و این نیز داستان خودشو داره که به مرور میگم چی شد و چطور شد ما عزم مون جزم شد بریم نیرو ویژه !

 

اللهم ارزقنی الشهاده فی سبیلک

 


برچسب‌ها: صابرین, سپاه پاسداران



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده توسط porya parvin در یک شنبه 22 خرداد 1393برچسب:,

لينك مطلب

تازه ترین مطالب jangafzar3
موضوعات
پیوندها
جستجو
امکانات سایت

ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 102
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 107
بازدید ماه : 173
بازدید کل : 3261
تعداد مطالب : 67
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1